بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا رَوَم ز دستت؟ که نمیدهی مجالی
سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی