در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
بوقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت وگوی تو خیزم به جست وجوی تو باشم
به مجمعی که در آیند شاهدان دو عالم
نظر بسوی تو دارم غلام روی تو باشم
می بهشت ننوشم زدست ساقی رضوان
مرا بباده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
وگر خلاف کنم سعدیا بسوی تو باشم