وقتی مینویسم «دوستت دارم» دلم چشمهای تو را میخواهد که خیره شود به چشمهایم. که عیار این جمله را بسنجی و بخندی و... وقتی مینویسم دوستت دارم یادم میافتد جهان کوچکم به وسعت شانههای توست. تنگ میشود دلم برای تنگتر شدن این جهان. وقتی مینویسم دوستت دارم میدانم که میدانی گفتنش به سادگی سرهم کردن این حروق نیست که هر چه باشد عصیان این دل است و پناه دلت. صدای ساحل و صدای خنده و صدای آواز. مینویسم تا میرسم به گونههایم. دخترک کم رویی میشوم با چوبی در دست و ساحلی به وسعت یک عمر. میخندیم و صدایمان میپیچد بر تن شنها و مینشیند روی امواج عاشقانهٔ دریا. وقتی مینویسم دوستت دارم یعنی بیا دستهایمان را بدهیم به باد. دلت را بده به دلم. این روزها وقتی مینویسم دوستت دارم یعنی دستهای من نرسیده به دستهای تو تمام میکند. وقتی مینویسم دوستت دارم یعنی بمان و آن چشمهای خسته را به چشمهای من بدوز. بگذار یک بار هم که شده پر زدن کبوتران این آسمان را با هم ببینیم... وقتی مینویسم دوستت دارم... یعنی باران باش ٬ همین!