شبها با شنیدن صدای تو که برام مثنوی زهره و منوچهر رو میخوندی خوابم می بره اما با یه دلتنگی ....
صبح نتابیده هنوز آفتاب وا نشده دیده نرگس ز خواب
تازه گُل آتشی مُشک بوی شسته ز شبنم به چمن دستو روی
منتظر حوله باد سحر تا که کند خشک بدان روی تر
ماه رخی چشم و چراغ سپاه نائب اول به وجاهت چو ماه
صاحب شمشیر و نشان در جمال بنده مهمیز ظریفش هلال
نجم فلک عاشق سر دوشی اش زهره طلبکار هم آغوشی اش
نیّر رخشان چو شبه چکمه اش خفته یکی شیر به هر تکمه اش