بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌دارد
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی

زیبا ننماید سرو، اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد بر قامت زیبایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتادست
کانجا نتواند رفت اندیشه دانایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟
گویم که سری دارم، درباخته در پایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زنهار نمی‌خواهم کز قتل امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد، از دوست تمنایی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد