بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

در منی و اینهمه ز من جدا

در منی و دیده ات  بسوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر

 

غرق غم دلم به سینه می تپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی که بی خبر زمن

برکشی تو رخت خویش از این دیار

 

سایه توام بهر کجا روی

سر نهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که بر گزینمش به جای تو

 

شادی و غم منی بحیرتم

خواهم از تو .... در تو آورم پناه

موج وحشیم که بی خبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

 

گفتی از تو بگسلم .... دریغ و درد

رشته وفا مگر گسستنی است؟

 بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

 

دیدمت شبی بخواب و سرخوشم

وه.... مگر به خواب ها ببینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم و ز شاخه ها بچینمت

 

شعله می کشد  به ظلمت شبم

 آتش کبود دیدگان تو

ره مبند...بلکه ره برم به شوق

در سراچه غم نهان تو  

فروغ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد