کار سختی شده تعبیر کلمات ساده و آسان. دیگر باید برای تفسیر دوست داشتن٬ صدها بند و تبصره بیاوری که سرآخر متهم نشوی به بیراهه رفتن و تکیه به باطل. نمیدانم جهان همیشه این چنین پیچیده بوده٬ یا به ما که رسیده اسیر هزار توی بیسر و ته آدمیزاد شده است. این روزها با خودم آنقدر کلنجار میروم که یک روز صبح که از خواب بیدار میشوم ٬ بیحسی از دوست داشتن باشم. اما باز صبح که میشود یاد یک دوست داشتن عزیز خانه میکند روی پلکهایم و تا شب پا به پای هر قدمی که میروم میآید و میخواند که «چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد / تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم» دلم گناهی ندارد. تنها دلخوش همین دوست داشتن و همین سادگی هاست. اما اسیر که بشوی در بند قواعد و شد یا نشد ها٬ همینی میشود که هست. دوست داشتن از یاد میرود. شوخی میشود و اگر پای آنرا وسط بکشی ٬ صدای قهقهه میآید در امتداد جملههای عاشقانهات. آن وقت مجبور میشوی٬ دست دلت را بگیری و روی زمین به زور بکشانیاش و بروی گوشهای زنجیرش کنی که لال بمان و لال بمیر و تنها نگاه کن. کار سختی شده تعبیر کلمات. کاش کسی یک قصهٔ عاشقانه را با صدای بلند در گوشم بخواند. چشم دلم ترسیده از این قصههای خالی٬ با دست پر عاشقی کردن را از یاد بردهام.