عاشقت میشوند٬
بیآنکه بدانند ساز دلت کی کوک میشود.
عاشقشان میشوی٬
با قصهٔ ساده دستانشان٬
پریشانی لیلی وار موهایشان و
گاهی خندهای و کلامی و...گاه بوسهای.
تو
عاشق مترسکها میشوی
در دشتی وسیع که
- مترسکهایش -
عاشقی نمیدانند.
اینجا سرزمین فرمانروایی مترسک هاست.
من اما از مترسکها نخواهم بود.
من٬
عاشق خندههای کسی خواهم شد
که مثل من
از مترسکها بیزار است.
(ناشناس)