سخن از عشق تو بی آنکه براید به زبانم
رنگ رخساره خبر می دهد از سوز نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان است ، چه حاجت به بیانم
گر تو شیرین زمانی ، نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت ، نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری ، که جز این چاره ندارم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسیدم
سعدی