بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف   
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف  

طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من   
گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف  

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد   
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف  

ابروی دوست کی شود دستکش خیال من   
کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف  

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل   
یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف  

من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک   
مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف  

بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل   
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف  

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد  
 پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف  

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق   
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد