بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

بیا ترانه ای بی واژه بخوانیم!

این وبلاگ هر چه هست وهر چه باید به تو تقدیم است تویی که عصاره ی فضیلتی و وارث قلبم

عشق من

بازو به دور گردنم از مھر حلقه کن

بر آسمان بپاش شراب نگاه را
بگذار از دریچه چشم تو بنگرم
لبخند ماه را

به معجزه ایمان می آورم ٬ هر گاه تو می خندی. هر گاه که میان "من" و "تو" فاصله ای نمی ماند ٬ حتی یک نقطه ... به معجزه ایمان می آورم هر گاه می خندم و از یاد می برم که هنوز راه باقی است و هنوز قدمهای زیادی مانده تا فردا... به معجزه ایمان می آورم هر گاه خستگی ام را نشانه می روی و آرامش می نشانی به جای دل دل کردنهای کودکانه ام ... به معجزه ایمان می آورم هر زمانی که بودنت مرا به خلسه عجیب مهربانی می کشاند ...

دلم می خواهد باور کنی ... هم مرا و هم معجزه را  ...دلم می خواهد بدانی که امروز اگر بارانی می شوم از برای بی تابی طلوع آفتابی است که باید تنها در میان دستان تو تابیدن بگیرد... اگر بهانه هایم بی قرارت می کند دلم می خواهد باور کنی که برای روزهای بی بهانه و روشن بی قرارم ...  

سهم زیادی نمی خواهد دلم ٬ جز کمی مهربانی و دنیایی آرامش . سهم زیادی طلب نمی کند از دلت جز دریایی صداقت و اندکی آشنایی ... سهم دلم از دلت باید به اندازه ی همین بودن های کوتاهی باشد که آرامم می کند . سهم دلت از دلم باید به وسعت همه ی صبوری ها و دوست داشتنهایی باشد که از آن توست . توقعی ندارد دلم جز کمی صمیمت و ذره ای اعتماد ... توقعی ندارد دلم جز مهری که ماندگاری اش به قدمت آشنایی و حضور است ...

توقعی نیست جز تکرار جمله های آشنای همین زندگی ... گاهی ساده - گاهی سخت ... توقعی نیست جز همین تکرار پیوسته ی زیبا که بدانیم ابتدای یک قصه ایستاده ایم ... قصه ای به نام خودمان !

پس بر شاعرانه ها و عاشقانه ها "سد" نساز... اگر بریدی ٬ اگر گسستی ٬اگر دلت فرمان "حرکت" داد٬تنها اشاره ای کافی است ...

 که من در قصه ای غریب هم نفس خواهم کشید ...