-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مهرماه سال 1393 12:10
دلم تنگ شده دلم همیشه تر از همیشه تنگ شده ... زیادتر از همیشه تنگ شده بی قرار شده همه چیز را بهانه می کنم برای توجیه این دلتنگی هایم... هوا را...دوری را...تنهایی را...خستگی را...آدمها را... اما خودم بهتر از هرکسی می دانم که همه ی اینها بهانه است... این دلتنگی ِ مدام ِ من معنی اش چیز دیگری است این به در ودیوار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 17:44
إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ یا رحمن ، یا رحیم ، یا لطیف یعنی این اشک ها و زجه ها جوابی ندارند کاش می توانستم به بهانه ی دوست داشتن ِ بی حد وحصر جنون آمیزم... به بهانه ی اینکه تحمل دوری ات از من و توانم بر نمی آید... به بهانه ی اینکه بی تو دوام نمی آورم به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 13:23
مهم نیست من، کجای زندگی باشم مهم آنجای زندگی ست که از تو خالی نباشد... جای ِخالی ات،غم شبانه روزی ِ روزگارم نشود... آنجای زندگی ست که تو نرفته باشی یا اگر رفته باشی،به این نیت باشد که رفته باشی خبر از آرامش وصال بیاوری برایم... مهم آنجای زندگی ست که تو باشی تا دلتنگیهایم بهانه ای قشنگ ِ عاشقانه ای داشته باشند نه درد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 17:02
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1390 13:38
عشق من بازو به دور گردنم از مھر حلقه کن بر آسمان بپاش شراب نگاه را بگذار از دریچه چشم تو بنگرم لبخند ماه را
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1390 17:42
به معجزه ایمان می آورم ٬ هر گاه تو می خندی. هر گاه که میان "من" و "تو" فاصله ای نمی ماند ٬ حتی یک نقطه ... به معجزه ایمان می آورم هر گاه می خندم و از یاد می برم که هنوز راه باقی است و هنوز قدمهای زیادی مانده تا فردا... به معجزه ایمان می آورم هر گاه خستگی ام را نشانه می روی و آرامش می نشانی به جای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 10:24
و چه خوب گفت قیصر امین پور دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 13:12
گفتم:چشمم٬ گفت: به راهش می دار گفتم:جگرم٬گفت: برآهش می دار گفتم:که دلم٬ گفت: چه داری در دل گفتم:غم تو٬ گفت: نگاهش می دار - ابوسعید فضل الله بن ابوالخیر
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 12:56
دلم نمی خواست دیگه وبلاگم رو آپ کنم اما باز هم نیروی عشق خیلی قوی تر از اینها بوده و من رو وادار میکنه که بنویسم من هستم و به همه ثابت میکنم که هیچ کس نمیتونه جلوی عظمت عشق بایسته مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 20:20
الهی فقط ذکر توست که آرومم می کنه یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ، وَ یا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ، وَیا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ، اى تکیه گاه کسى که تکیه گاه ندارد اى ذخیره کسى که ذخیره ندارد و اى پشتیبان کسى که پشتیبان ندارد وَیا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ، وَیا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، وَیا کَنْزَ مَنْ لا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 20:00
فلک به سنگ کینه ها شکسته قامت مرا مگر چه کرده ام خدایا شکسته سر ٬ شکسته پا ز یار آشنا جدا کنون کجا روم خدایا ؟ نمیدونم تا به حال برات پیش اومده یا نه ! از خواب پا شی ببینی فنا شدی . دقیق ترش یعنی قسمتی از خودت رو از دست دادی دقیق ترش یعنی سرت نیست ... دستت نیست ... قلب و قسمت عظیمی از احساست حالا من از خواب بیدار شدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 08:54
ای کاب زندگانی من در دهان توست تیر هلاک ظاهر من در کمان توست گر برقعی فرونگذاری بدین جمال در شهر هر که کشته شود در ضمان توست تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب نه تعظیم شأن توست گر یک نظر به گوشه چشم ارادتی با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست ما را همین سرست که بر آستان توست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 11:10
...ای دیدن تو دین من ای روی تو ایمان من ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من ... می خواستم پست جدید بذارم اما فقط این جمله ها به ذهنم اومد .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 17:28
می گفتم اگر باشی خندیدن را یاد خواهم گرفت ... می گفتم اگر بمانی یاد خواهم گرفت دلم برای آغاز . چه واژه هایی را طلب کند... می گفتم و تو نمی شنیدی... دنیای من از دنیای تو دور ... رویایم به رویایت نزدیک... گاهی دور و گاهی نزدیک... گفتم "بهترین دور از من" و امید بستم که شاید بفهمی... اما "بهترین دور از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 22:26
بازگشتم به خاطره ها ... به روزهای خوب خدا ... به سهم اندکم از داشتن تو . خط اول - ساده ٬ آشنا و عزیز ... قدمهایی به مقصد ما . خط دوم - بوی باران ٬عطر شرجی ٬ نگاه تو و سادگی یک دل ! خط سوم - ابر و مه و آسمان گرفته ی پاییز و جاده ای که هرگز پایانی نداشت خط چهارم - بی واسطه ٬ بی همهمه ٬ بی خاطره! ... تلخ مثل حقیقت ٬ تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 11:59
دیگر در هوای شعرهایم هم آرام آرام نفس می کشم تو را ... مبادا سایه ام حتی بر آستانه ی خیالت آفتابی شود !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 20:53
بگذار باد خاکستر و دود آتش ها را هم ببرد بگذار هیچکس نداند که از ما بر ما چه گذشت ! چنان که با عطش راه را می پایم نمی توانی که نیایی !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 08:04
سینه ام را شکافتند و قلبم را بیرون کشیدن این سبد گل اولین و آخرین هدیه ای بود که من از مرد اهورایی ام گرفتم چه کار باید میکردم که نکردم یا راه کدام بود که ندیدمش حرفهایم طعم چه باید میداد که نداد کجای این بودن جور دیگری میباید که نبود من رو لایق همراهی مرد زندگی ام ندونستن و عشقم رو از من گرفتن حتی راحت تر از گرفتن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 08:59
دعا کن برایم که باران ببارد! افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 12:29
تو را دوست می دارم چونان حقایق تاریک که دوست داشتنی هستند . من، حقیقت تو را دوست می دارم اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است ، باز دوستت می دارم. حقیقت مطلق تو را و عشــقی را که از تو در بدنم زندگی می کند. دوستت می دارم، بی آنکه بدانم چرا؟ یا چه زمانی - در کجا؟ تو را بی عقده و غرور تو را آشکارا دوست می دارم . ما...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 14:22
دست هایم خالیست... اشک هایم جاریست ایستادم به لب جاده خوشبختی می فروشم به شما شاخه های گل سرخی و خریداری نیست ... دست هایم خالیست.... جز عشق ندارم هنری..می دانم! کاش می دانستند مردم شهر بهای هنرم را ای کاش! هیچ کس ارزش لبخند مرا درک نکرد! پیری از دلسوزی گفت با من هیچ کس با هنر عشق نزیست! و به من گفت که گشتم همه عالم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 08:31
تنگ در آغوش بگیر آسمان چشم هایم را کف دست های تو کهکشان راه دلم خانه دارد بند به بند انگشتانت را بندِ دلم کرده ام تا نگریزند ستاره های مشتاق از چشم های من و تو به هوای یک کهکشان دور.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 10:22
به این بهانه دلخوشم که تو ترانه ی منی. لطیف من ... چه شد که این همه تو را به خود برای خویشتن به قید "من" نشانده ام؟ از این کلام خط خطی از این هجای ناتمام واژه های توی هم بخوان چه بی طراوتم! ببین زمخت مانده ام ... نگاه کن! و کوک کن دوباره این سه تار خشک خسته را! کرشمه کن ... مرا به اوج آسِمان روزهای خوش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 11:00
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار چون نتواند کشید دست در آغوش یار گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار آتش آه است و دود میرودش تا به سقف چشمه چشمست و موج میزندش بر کنار گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام غمزدهای بر درست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 13:29
برای هیچ کس نخواهم نوشت نخواهم گفت که تو اهورایی من شده ای همه بود و نبود من می ترسم از چشم زخم هایی که به این عشق چشم دوخته اند آرام بدون سر و صدا دلی را که سندش به نام توست٬ با تمام وجود تقدیمت می کنم بیا غریبی نکن در سکوت بیا ... همه چیز را رها کن٬ خودِ همیشگی ات را بردار و بیا .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 20:38
هیچکس مرا عاشقانه نخواند؛ عاشقانه ننوشت؛ عاشقانه نخواست؛ آخرْ هیچوقت نام من "تو" نبود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 20:35
هنوز انتظار دلخواه ترست از دیدار: نمی خواهم بفهمم دلخواه تو نبودنم را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 11:36
الهی انت ربی و انا عبدک
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 10:22
میون زمین و هوام... یه لحظه هستم و نیستم! انگار حال و هوام ریخته به هم...شده دنبال بهانه بگردی برای خندیدن و وقتی بهانه به دستت می رسه یه لحظه تردید کنی که ارزش خندیدن داره یانه؟! منم الان اینجوریم... اینها رو نمی نویسم تا خودم بخونم و بگذرم...اینها رو نوشتم تا اگه روزی روزگاری گذرت به اینجاها افتاد بخونی و .... نمی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 09:54
پنجره به روی عشق گشودی خواه نا خواه رسوایی ای دل... تو که بذر محبت در دلم کاشتی مباد که سرزنشم کنی برای این همه شیدایی مباد ...